-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 02:33
اشتباه من املایی بود ، من فقط او را همدرد نوشتم ، گویا او هم ، درد بود …
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 18:47
من به در ِ خانه ات تکیه داده ام عابران می گویند نیست به خانه ی متروکش نگاه کن نیست رفته است می گویند و می روند سی سال است می گویند نیست رفته است گفته اند و رفته اند من اما به درِ خانه ات تکیه داده ام از علیرضا روشن
-
باز دیروز
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 17:45
باز دیروز شهرِ دوازده ملیون و هفتصد و نود شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛ بس که در سفری. از مصطفی مستور
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 00:54
وقتی کلید را در جیب هایم پیدا نمی کنم نگرانِ هیچ چیز نیستم وقتی پلیس دست بر سینه ام می گذارد یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام نگرانِ هیچ چیز نیستم مثل رودخانه ای خشک که از سد عبور می کند و هیچکس نمی داند که می رود یا باز می گردد
-
باید...
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 12:49
باید چال شان کنم در انتهای خندقی بی فتح هیچ نشانه ای نخواهم گذاشت چشمانم اشک هایم را لو می دهند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 12:02
دلتنگی خیابان شلوغی ست که تو در میانه اش ایستاده باشی ببینی می آیند ببینی می روند و تو همچنان ایستاده باشی از علیرضا روشن
-
قهوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 13:59
چقدراحمقانست از یک قهوه تلخ انتظارفال شیرین داشتن
-
شهری بین راهی
شنبه 16 دیماه سال 1391 12:48
احساس شهری بین راهی در من است من در میانه ام ایستاده ام میان آمدن ورفتنت...
-
دست خودشان نیست
جمعه 15 دیماه سال 1391 13:19
دست خودشان نیست وقتی از فرط معصومیت باتابشی از جنس عشق روح های ولگردبعدازظهررا برنیمکتی سنگی کشتارمی کنند چشم هایت ازمصطفی مستور
-
اول نوشت
جمعه 15 دیماه سال 1391 13:08
هرروز تکراریست صبح ها هم ماجرای ساده ایست گنجشکها بیخودی شلوغش می کنند