baran

درون من جائی است که به تنهائی در آن زندگی می کنم

baran

درون من جائی است که به تنهائی در آن زندگی می کنم

دلتنگی خیابان شلوغی ست

که تو در میانه اش ایستاده باشی

ببینی می آیند

ببینی می روند

و تو همچنان ایستاده باشی


از علیرضا روشن

قهوه

چقدراحمقانست از یک قهوه تلخ

               

                                      انتظارفال شیرین داشتن


شهری بین راهی

احساس شهری بین راهی در من است

من در میانه ام ایستاده ام

میان آمدن

ورفتنت...



دست خودشان نیست

دست خودشان نیست

وقتی از فرط معصومیت

باتابشی از جنس عشق

روح های ولگردبعدازظهررا

برنیمکتی سنگی

کشتارمی کنند

چشم هایت






ازمصطفی مستور

اول نوشت

هرروز تکراریست

صبح ها هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بیخودی شلوغش می کنند